تا کی می خواهید در وادی 541 کفره نفاقه541 ابوبکر عمر541 فتنه ها 541 اهله شر541باشیدچرا شیعیان ازعمربن خطاب متنفرهستند خداوندبرای امتحان امت را آزاد گذاشت تا49شجره ملعونه 49دشمن اصلی دین 49قاصب بدین الله 49مقصر دشمن اسلامه49عمر ابوبکر49دشمن خبیث منافق49دشمن اسلام دشمن خداوند49شجره ملعونه49عمرابوبکر 49مکرحیله49شجره ملعونه49چلپاسه مارمولک 49کفتارگرگ اسلام 49ابن ملجم مرادی49دشمن اصلی دین49عمرابوبکر49وقتی به ایران حمله نمودند مردم ایران بخاطر ووجود مقدس پیامبرجدید از جنگ حذر کردند و این موجب عقب نشینی و شکست ایران شد و عمر و ابوبکر بگفته صحیح مسلم و بخاری 145هزار ایرانی را سر بریدند انسانهای خبیث به دست خبیث تر از خود کشته شدند درهربرهه برای امتحان امت اسلام عده ای حق و باطل کشته خواهند شد بفدای یک تار موی پیامبراصلا"مهم نیست ایرانی ها منتظرکوچکترین خطاء از سوی عربستان میباشند عربهای احمق قرآن میفرمایدالْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً کفار مکه از حج مسلمانان جلوگیری کردندو پیامبر دستور به فتح مکه دادبه خداوندی خدا در دوسال آینده اگر عربستان به رفتارهای پلید خود ادامه دهد همین یمنی ها آنها را خواهند بلعید جهان باید خیلی مواظب رفتار خود باشد ایران منتظربهانه برای فتح و نابودی کفار بی دین جهان است خداوند می فرماید لولاک لما خلقت الا فلاک خداوند می فرماید تمام جهان را بخاطر اهل بیت پیامبرآفریدم انسانهای خبیث به دست خبیث تر از خود کشته شدند در هر برهه برای امتحان امت اسلام عده ای حق و باطل کشته خواهند شد بفدای یک تار موی پیامبراصلا" مهم نیست مهم یک تار موی مولاء و ارباب ما مهدی (عج) میباشد دنیا بفدای مولایم امام حسین خداوند به پیامبر فرمود اگر حسین می خواهد به مقام بلند دست یابد باید در کربلاء غوغای دین را بپا کند و سرش از بدنش جدا شود اینکه حسین است شده سر جدا گم شو تو ای دشمن دین خدا با سه کلمه (دینت) پروردگارت) پیامبرت) امامت) را ثابت کن
به ابجد64دین64الله محمدعلی 64جانشین محمد علی64 حقیقت دین الله64دست بیعت بارسول خدا وعلی کف دست راستت نوشته18 ذالحجه"غدیرخم18+64دین=82 امام به ابجد امام82 انتخاب امام درغدیرخم امام82{82 زاده محراب شهیدمحراب82 امام82 +114سوره قرآن= 196دین اسلام196ضرب14 معصوم درخودش میشود 196امام کل دین196دین اسلام196اسلامه مهدی 196نماینده الله محمد66 الله 66+66 علی ولی الله=132 اسلام 132+64 دین=196دین اسلام196محمد92+ 18ذالحجه" غدیرخم=110علی 110زاده محراب شهید محراب علیست منافق دین اسلام 467-541= 74عمرابوبکر عثمان74والشجرتها الملعونه74 دزدان نامرده دینه اسلام 467-541عمر وابوبکر = 74 ابجد صغیر سه خلیفه 74منافق دین اسلام 467- 541 ابوبکر عمر= 74عمرابوبکر عثمان74دزدان نامرده دینه اسلام 467- 74عمر و ابوبکر 541= 74اسراف کاران 614- 541 عمر و ابوبکر رکب وبا = 73 بافرقه باطل در دین74والشجرتها الملعونه74ان من المجرمین منتقمون74 پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم. اینجانب جای فرقه های باطل دین با این همه سند صحیح در کتابهای اهل سنت خدایی بجای آنها این جانب شرمنده شدم پیامبر فرمود اگر علي را خليفه خويش قرار دهيد، گرچه ميدانم نميكنيد، همه شما را به ساحل نجات و سرمنزل مراد خواهد رساند. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص109 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص82 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص420 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص31 ـ ميزان الإعتدال الذهبي، ج3، ص363 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص397 باسه کلمه پروردگارت پیامبرت دینت امامت را ثابت کن به ابجد64 دین64 الله محمدعلی64 دین64 الله محمد علی64 جانشین محمد علی64 راه الله منصب الله64اصل ولایت امامتی64 با جانشین اصلی محمد 64کلید بدین الله64تنها برگزیده دین64 الله محمد علی64تنها برگزیده دین 64نماینده واقعی دین الله 64 نشانه دین محمد 64دین64 +18 الله 18ذالحجه"غدیرخم =82 امام82صراط علی حقا نمسکه82 امام 82نبوت امامت ولایت فقیه82استمرار حکومت انبیاء82دین مذهب واقعی محمد 82تولد مولاء علی در کعبه 13+ 5 تن= 18 الله 18 +64 دین 64 الله محمد علی 64 +18= 82 امام 82 مهدی هم به ابجد کبیر و صغیر میشود 82 +114سوره قرآن = 196 دین اسلام 196امام کل دین 196 اصوله دین 196 دین اسلام 196 ضرب 14 معصوم در خودش میشود 196 دین اسلام 196 منظور اهل بیت رسول الله میباشد قال رسو الله کتابی الله و عترتی 1575+12 امام = 1587-1202 سه خلیفه قاصب = 385 وصی محمد علی مهدی 367 +18 ذالحجه= 385 شیعه میباشد خداوند سال را بخاطر 5 تن و 12 امام و 14 معصوم سال را 365 روز قرار داد ضرب عالم امکان محمد استو جمال محمد علیست ضرب 5 تن در خودش ضرب12 امام در خودش و ضرب 14 معصوم در خودش جمع سه ضرب میشود 365 روز سال اهل بیت نبوت 906-541 فتنه ها عمرابوبکر= 365 روز سالپيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم.
اگر علي را خليفه خويش قرار دهيد، گرچه ميدانم نميكنيد، همه شما را به ساحل نجات و سرمنزل مراد خواهد رساند. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص109 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص82 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص420 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص31 ـ ميزان الإعتدال الذهبي، ج3، ص363 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص 397
قرآن 351+34 با کلام حق اصل دینه= 385 شیعه
فرزند رسول خدا فدائي امام حسين علیه السلام
ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت کرده است که روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود و بر ران چپ حضرت فرزندش ابراهيم نشسته بود و بر پاي ديگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حضرت سيدالشهداء امام حسين (عليهالسلام) نشسته بود، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يک بار اين را ميبوسيد و يک مرتبه او را؛ ناگاه جبرئيل نازل شد و چون جبرئيل رفت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: که جبرئيل از جانب پروردگار من آمد و گفت: اي محمد پروردگارت تو را سلام ميرساند و ميفرمايد: که اين دو تن که بر روي پاي تو هستند يکي از آنها براي تو نميماند، پس يکي را فداي ديگري کن و خود تو انتخاب کن که کداميک از آنها فوت نمايد.
رسول خدا به سوي ابراهيم نظر کرد و گريست بعد بسوي سيدالشهداء علي (عليه السلام) نگاهي کرد و گريست سپس فرمود: اگر ابراهيم بميرد بغير از من کسي محزون و ناراحت نميشود، ولي مادر حسين (عليهالسلام) فاطمه عليهاالسلام است و پدرش علي (عليهالسلام) است که پسر عم من و به منزله خود من و گوشت و خون من است و چون او بميرد دخترم و پسر عمم هر دو اندوهناک و غصهدار ميشوند من نيز بر او محزون و ناراحت ميگردم، من انتخاب ميکنم غم خود بر ناراحتي ايشان، آنگاه فرمود: اي جبرئيل! ابراهيم را فداي حسين کردم و به مرگ فرزندم رضايت دادم!!! پس از سه روز ابراهيم از دنيا رفت.
بعد از فوت ابراهيم هر گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم امام حسين (عليه السلام) را ميديد او را به سينه خود ميچسبانيد و لبهاي او را ميمکيد و ميگفت:
(فداي تو شوم، اي کسي که ابراهيم را فداي تو کردم).
به ابجد کعبه 97 مطیع الله محمد علی 97+13 رجب تولد مولاء در محراب کعبه = 110 علی این شکاف کعبه را منظور چیست جانشین خاتم پیغمبران مولاء علیست وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ نام آدم هم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذر
پیامبر فرمود فقط یک فرقه اهل نجات است به ابجد فرقه 25 شیعه 25 اصل اسلام 25 کعبه 25 انسان کامل 25 انسان نمونه 25 ارباب جهان 25 شیعه 25 اصل اسلام25کربلا25 کعبه 25شیعه 25 به ابجدنماینده الله محمد 66 الله 66+66علی ولی الله = 132 اسلام +64 دین = 196 دین اسلام196 ماشیعیان علی برای حقانیت مذهب خود آیه قرآن حدیث و ریاضی قرآن دلیل محکم علمی داریم قرآن میفرمایدنامه اعمال آنهایی را که به دست راستشان میدهندو به آنها اصحاب یمین درسوره مدثر آیه38 و39کل نفس کسبت بما رهینه الااصحاب الیمین همه در قیامت درگرو اعمالشون هستن الا اصحاب یمین.. اصحاب یمین چه کسانی هستن؟؟؟یمین به ابجد میشه110 علی 110یمین110ولی دین110دین الهی110 علی110 جلوه الله 110بحق 110منادیه 110حامیان110دین الهی110ماه دین110علی110 میباشد نام علی هم110 پلیسی 110 نمک 110نان جو 110 گندمها ی 110 نمک 110 به نانو نمک مرتضی علی قسم حق با علیست پلیسی 110 نامت صدو ده یا علی حقا پلیس عالمی { قال رسوالله}کتاب الله و عترتی1575+12 امام=1587-1202 سه خلیفه=385شیعه عترت پیامبر میباشد پیامبر فرمود هیچ کسی شیعه نخواهد شد مگر فرزند دخترم فاطمه باشد قال رسو الله=من و علی پدران این امتیم= انا و علی ابواه هذاه الامه"275+110دین الهی علی =385 شیعهبه ابجد نماینده الله 46 محمد20+26 علی = 46 ماه 46+46= 92 محمد +18 ذالحجه" غدیر خم = 110 دین الهی 110 ولی دین 110 علی 110 جلوه الله 110 ولی دین 110 حامیان110 دین الهی 110 ولی دین 110 «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُونَ» (المائده - 55)
هم آئینه رسالتو هم آئینه امامتی ولی دین 110 علی 110 ولی دین 110
به ابجدولی46ماه46 محمد20+26علی=46ولی 46+ 46=92 محمد92+18ذالحجه"غدیرخم=110 دین الهی 110 علی110جلوه الله110ولی دین110 ترجمه آیه فوق جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آورده اند، همان ايمان آورندگانى كه اقامه نماز و اداى زكات میكنند در حالى كه در ركوع نمازند انگشتر به گدا می دهند برو ای کدای مسکین دره خانه علی زن عالمی منادیه دین الهی نداء میدهد یعنی امام علی نداء میدهد الله محمد علی یازده امام اسلام 110 اصل دین اسلام دین فاطمه علی110خلیفه حق الله محمد اصل اسلام110 منادیه110 دین الهی 110 نداء خواهد کرد پس معنای آیه این شد پس همه درقیامت در گرو اعمالشون هستند الا شیعیان علی.. حدیث پیامبر ص"علی و شیعیانش رستگارند. آدم چقدر باید بدبخت و نادان باشه در باره امیر المومنین در قرآن بیش از 700 آیه نازل شده در باره عمر سر خر نازل شده خرکه عرعر می کنه خیلی زیاد لعن میگوید به شیطان آل مروانو زیاد خیلی آدم باید بدبخت باشه امام علی را نشناسد برای امتحان امت نادانها بر اسب سرکش خلافت با نادانی تمام تاختند و ابوبکر دوسال خلافت نکرده در لجن زار خلافت فرو رفت تمام ناحقها دوسال خلافت نکرده از دنیا می روند وقتی جوانان بی دین زیاد شوند جوانانی که وقتشان را به بطالت میگذرانند و ساعتها با بازی های گیم وووو قطار فوتبال قمار شراب تلف می کنند ولی سه دقیقه نماز نمی خوانند کسی برای آنها و آینده شان دل نمی سوزاند گرانی و بی کاری و سختی وبال گردنشان خواهد شد که مقصر خودشان میباشند دوستم که فرزندی ندارد قرار بود کارخانه ای با 300 نفر شغل اینجاد کند در مترو چند جوان را دید تا آخر ایستگاه پاسور بازی با موبایل می کردند گفتم کار کارخانه ات به کجا رسید گفت برای این بی دینها که چهل سال عمرشان را بیهوده تلف کرده حرام است کاری کنیم جوانان امروزی سنشان به 60 نرسیده از دنیا می روند دوست زمان تحصیلم 60 سالش میباشد یک بار هم نماز نخوانده در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست ور نه هر گبری به پیری میشود پرهیز کار حقیقت همانند آفتاب در وسط روز آشکار است و هر کس مقداری سر خود را بالا بگیرد آن را خواهد دید . خدایا نور معرفت هدایت خود را بر دل تمام انسانها بتابان . اهدنا الصراط المستقیم { 110خلیفه حق الله محمد اصل اسلام 110 درجه دینی الله محمد علی 110 ولی دین 110دین الهی 110علی 110یمین110قرآن میفرماید روز قیامت همه در گرو اعمالشان هستند الا اصحاب الیمین به ابجد یمین 110 علی 110 یمین 110کسانی که نامه اعمالشان را به دست راستشان میدهند
شیعیان با هیچ یک از صحابه دشمنی و خصومت شخصی ندارند به جز آنهایی که از مسیر هدایت دور شدند و مورد لعن و غضب خداوند و پیامبر صل الله قرار گرفتند آنهایی که با گفتار و کردار پیامبر را آزار دادند و جز منافقین و ملعونین ابدی به شمار آمدند واینک به بررسی زندگی عمر بن خطاب که همیشه مورد اختلاف و نزاع شیعه وسنی بوده می پردازیم
البته از منابع معتبر اهل سنت...
عمر قبل از اسلام
اظهار اسلام برای طمع
سعد بن عبد الله اشعری از امام زمان علت اظهار اسلام ابوبکر و عمر را چنین باز کرده است : آنها برای طمع مسلمان شدند زیرا با یهودیان سرو کار داشتند و از آنها شنیده بودند که بنا برآنچه در تورات و بقییه کتب آسمانی و پیشگویی هایی که در باره ی پیامبر صل الله شده آن حضرت خروج می کند و بر عرب چیره و قالب می گردد مانند غلبه بخت النصر بر بنی اسراییل .....
هنگامی که پیامبر نبوت خویش را اظهار کرد این دو به طمع حکوت بر بخشی از بلاد اسلامی به آنها واگذار شود به ظاهر شهادتین را گفتند ولی نتیجه ای نگرفتند لذا پس از مایوس شدن به همراه همفکران خود در لیلت العقبه چهره های خود را پوشاندند و مرکب پیامبر را رم دادند تا حضرت را بکشند ولی خداوند آن حضرت را از کید و حیله های آنها محفوظ داشته و کاری از پیش نبردند صدها بار منافقان مجرمان در پی کشتن پیامبر و علی برآمدند ولی موفق نمی شدند
...........................................................................
کمال الدین 2/ 463 تفسیر عیاشی 1/383- 384
آرزوهای شیخین از زبان خود
درکنزالعمال(ج6 ص345 چاپ حيدرآبادهند سال 1312)نقل شده که عمرابن خطاب فرموده:اي کاش گوسفندي بودم وبخشي ازبدن مراکباب وبخشي ديگر را قليه مي کردند ومي خوردند و مراهمانند نجاست(مدفوع) ازبدن بيرون مي انداختندو بشر نبودم . وهمچنين باز در همين کتاب(ج4 ص361) از ابوبکر نقل شده که روزي ابوبکر مرغي رابرشاخه درختي ديد وگفت:خوشا به حال تودوست داشتم که مانندتوباشم زيراتوخرما هاي درختان را مي خوري وپرواز مي کني وحساب وعذابي براي کارهايت نداري به خداقسم دوست مي داشتم که درختي مي بودم درکنار راه وشتري برگ مرامي خوردند ومراچون پشکل ازشکم خارج مي کرد و بشر نمي بودم.
نظر علي(علیه السلام)در باره شيخين
آيا صحيح است در صحيح مسلم که يکي از بزرگترين کتب اهل سنت روايتي بيان شده است که جناب عمر بن خطاب نظريه علي بن ابيطالب را در مورد خوش چنين مي گويد:
تو در مورد ابوبکر چنين نظريه ايي داشتي: دروغگو- گناهکار- حيله گر و خائن سپس من بعد از او خليفه شدم و نظر تو در مورد من نيز همين هست.(1)
حال دوستان عزيز اهل سنت يک سوال؟مگر پيامبر نفرمود: از علي پيروي کن که او تو را از مسير هدايت خارج نمي کند(2)؟همچنين دوستان اهل سنت مي گويند اين کلمات هيچگاه در مورد شيخين صحيح نيست چون انان از صحابي رسول خدا بوده اند. خب مگر تهمت زدن به مومنين و مسلمين حرام نيست؟ حال اگر علي بن ابيطالب به خلفا تهمت زده است. لاجرم کار حرامي انجام داده است. و زماني که کار حرام انجام دهد از مسير هدايت خارج مي شود.حال شما بگوييد.کدام را بپذيريم؟
پي نوشت:
(1)صحيح مسلم ج5ص152- دارالفکر
(2)تاريخ بغداد - الخطيب البغدادي - ج 13 - ص 188: إن رأيت عليا قد سلك واديا وسلك الناس واديا غيره فاسلك مع علي فإنه لن يدليك في ردى ، ولن يخرجك من هدى(( اگر ديدي علي راهي مي رود و تمام مردم راهي ديگر، تو در راه علي باش چون او تو را از هدايت خارج نمي کند))/تاريخ مدينة دمشق- ابن عساكر - ج 42 - ص 472:إن رأيت عليا قد سلك واديا وسلك الناس واديا غيره فاسلك مع علي فإنه لن يدليك في ركي ( 7 ) ولن يخرجك من هدي/الموضوعات - ابن الجوزي - ج 2 - ص 12:
يا عمار بن ياسر إن رأيت عليا قد سلك واديا غيره فاسلك مع على ، فإنه لن يدليك في ردى ولن يخرجك من هدى/البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 340:يا عمار بن ياسر إن رأيت عليا قد سلك واديا وسلك الناس غيره فاسلك مع علي فإنه لن يدليك في ردى ولن يخرجك من هدى و مصادر ديگر.
ایمان عمری
شک عمر در اسلام خود
آيا صحيح است كه مى گويند: عمربن الخطاب در اسلام خود شك داشت و عقيده داشت كه جزء منافقين است.
ذهبى در تاريخ خود آورده است كه عمر از حذيفة بن اليمان عاجزانه مى خواست كه به او بگويد: آيا جزء منافقان هستم يا نه؟
«حذيفة أحد أصحاب النبي...كان النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ أسرّ اِليه أسماء المنافقين... وناشده عمر باللّه: أنا من المنافقين؟.(1)
پي نوشت:
(1)-تاريخ الاسلام (الخلفاء) 494 ـ البداية والنهاية 5: 25;- جامع البيان 11: 16.
شک عمر در نبوت پیامبر
عمر مکرر در نبوت رسول خدا ص شک مي کرد. از جمله شک هاي وي در روز حديبه بود که حميدي در جمع بين الصحيحين اعتراف به آن کرده که عمر گفت:
ما شککت في نبوة محمد قط کشکي يوم الحديبية !
يعني هرگز به اندازه شکي که در روز حديبيه در نبوت پيامبر اکرم ص کردم شک نکرده بودم.
اين کلام وي خود نشان دهنده آن است که وي مادام و هميشه در نبوت پيامبر اکرم صلي الله عليه واله شک مي کرده است. ولي شک وي در روز حديبيه با بقيه شک ها فرق مي کرده است.
علت شک عمر آن بود که پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله فرموده بودند که به مکه مي رويم و اعمال حج انجام خواهيم داد. و به همين منظور به همراه جمع کثيري از اصحاب به سوي مکه به راه افتادند. ولي مشرکان که از طرفي نمي خواستند که مسلمانان به حج بيايند و از طرفي هم خود را قادر به مقابله و جنگ با ايشان نمي دانستند تصميم گرفتند که با پيامبر عظيم الشان اسلام صلح کنند. براي همين مشرکان چندي از بزرگان خود را پيش پيامبر اکرم ص فرستادند. پيامبر اکرم ص نيز صلاح ديدند که به مدينه برگردند و به حج نروند و با ايشان صلح کنند. که البته مفاد و شروط اين صلح منافع بسياري بعدها براي مسلمانان به وجود آورد. ولي عمر که از شروط صلح نامه خمشگين شده بود به محضر پيامبر اکرم ص رسيد و مثل هميشه با تندي و توهين با ايشان سخن گفت.
بخارى ماجراي توهين عمر را در آخر كتاب شروط صحيح خود نقل مى كند كه عمر مى گويد: به پيغمبر گفتم : آيا تو پيغمبر بر حقّ خدا نيستى ؟
فرمود: چرا هستم
گفتم : آيا ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نيستند؟
فرمود: چرا.
گفتم : پس چرا در دين خود پستى و خفت نشان دهيم
در اين هنگام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: من پيغمبرخدا هستم و نافرمانى او را نخواهم كرد!
و خدا هم ياور من است.
عمر گفت : به پيغمبر گفتم : مگر تو نمى گفتى كه ما بزودى به خانه خدا مى رسيم و آن را طواف مى كنيم ؟
فرمود: چرا، ولى آيا گفتم امسال چنين خواهد شد؟
گفتم : نه .
فرمود: پس اين را بدان كه به خانه خدا مى آيى و آن را طواف مى كنى. (1)
اين نوع سخن گفتن وي با پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله خود دليل واضح و روشني است بر عدم اعتقاد وي به نبوت ايشان. و به همين دليل در روز حديبيه عمر حقيقت درون خودش را بيان مي کند و اظهار مي دارد که در نبوت پيامبر شک دارد و در واقع اصلا عقيده ندارد. آيا کسي که عقيده به نبوت دارد و طبق حکم قران کلام پيامبر را وحي مي داند در کارها و سخنان وي شک مي کند و او را توبيخ مي کند ! ؟
پي نوشت:
صحيح البخاري ك الشروط باب الشروط في الجهاد ج 2 / 122 ط دار الكتب العربية بحاشية السندي وج 3 / 256 ط مطابع الشعب، مسند أحمد ج 4 / 330 ط 1.
بت پرستی شیخین پس آوردن اسلام ظاهری
روایتی است از امیرالمومنین در باره آیات ( احزاب 10 – 12 )
إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ﴿10﴾ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا ﴿11﴾ وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا ﴿12﴾
هنگامى كه از بالاى [سر] شما و از زير [پاى] شما آمدند و آنگاه كه چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد و به خدا گمانهايى [نابجا] مىبرديد (10) آنجا [بود كه] مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند و سخت تكان خوردند (11) و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مىگفتند خدا و فرستادهاش جز فريب به ما وعدهاى ندادند (12)
که ما در ما در محاصره شدید دشمنان بودیم .عمر به بقیه همد ستان خود - در برنامه ریزی برای غصب خلافت – گفت : باید محمد را تحویل دشمن بدهیم تا جان سالم بدر بریم .ابوبکر گفت : نه بایستی بتی بزرگ همراه داشته باشیم و بپرستیم تا اگر قریش بر مسلمانان پیروز شد بت خویش را ظاهر کنیم و بگوییم : ما دست از بت پرستی بر نداشته ایم ، واگر مسلمانان پیروز شدند مخفیانه بت را می پرستیم .
جبرئیل مطلب را برای پیامبر صل الله بازگو کرد. حضرت - پس از کشته شدن عمروبن عبدود – ابوبکر و عمر را احضار کرد و از آنها پرسید : شما در زمان جاهلیت چند بت پرستیده اید ؟
گفتند : ما را ملامت نکن به آنچه در زمان جاهلیت گذشته است
پیامبر فرمود : امروز چند بت پرستیده اید ؟
آنها سوگند خوردند که پس از اسلام بت نپرستیده اند .
حضرت شمشیری به دست من داد و فرمود : یا علی این شمشیر را بگیر و به فلان موضع رفته و بتی را که این دو می پرستیدند بیرون بیاور و خرد کن ، اگر کسی مانع شد گردن او رابزن .
هر دو به پای حضرت افتاده و گفتند : آبروی ما را مبر ....من به آن دو گفتم : ضمانت کنید برای خدا و پیامبرش که جز خدا را نپرستید و به او شرک نیاورید .
آنها به پیامبر قول داند .
من رفتم آن بت را بیرون آورده و خرد کردم و بر گشتم .
به خدا سوگند تا هنگام مردن آثار ( کینه آن روز ) در چهره آن دو معلوم بود (1)
..........................................................................
1- کتاب سلیم 2/701 – 702 المختصر 107- 108 بحار 30/324- 325 ، 332- 333
شجاعت عمری
خلفای سه گانه فراری از جنگ+سند
براى افراد مسلمان در نكوهش فرار از جنگ ، كافى است كه بگوييم : خداوند متعال در آیات15 و 16 سوره انفال می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ (15) وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ(16) اى اهل ايمان! هنگامى كه با كافران در حالى كه بر ضد شما لشكركشى مىكنند روبرو مىشويد، به آنان پشت نكنيد [و نگريزيد.] و هر كس در آن موقعيت به آنان پشت كند [و بگريزد] سزاوار خشمى از سوى خدا شود و جايگاهش دوزخ است ودوزخ بازگشتگاه بدى است مگر جهت ادامه نبرد بادشمن، يا پيوستن به گروهى [تازه نفس از مجاهدان براى حمله به دشمن] باشد.
روايات بسيارى نيز در منابع روايى اهل سنت در حرمت فرار از جنگ وارد شده است كه به يك روايت اشاره مىكنيم. محمد بن اسماعيل بخارى در صحيحش مىنويسد: عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ قالوا يا رَسُولَ اللَّهِ وما هُنَّ قال الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَالسِّحْرُ وَقَتْلُ النَّفْسِ التي حَرَّمَ الله إلا بِالْحَقِّ وَأَكْلُ الرِّبَا وَأَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ وَالتَّوَلِّي يوم الزَّحْفِ وَقَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ الْغَافِلاتِ.(البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1017، ح 2615، كتاب الوصايا، ب 23، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ... و ج 6، ص 2515، ح 6465، كتاب الحدود، ب 44، باب رَمْىِ الُْمحْصَنَاتِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987/النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 1، ص 92، ح89، كتاب الإيمان، بَاب بَيَانِ الْكَبَائِرِ وَأَكْبَرِهَا، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.) ابوهريره از رسول خدا (ص) نقل مىكند فرمود: از هفت چيز كه سبب ورود و بقاء در آتش مىشود بپرهيزيد. سؤال شد اين هفت چيز كدامند؟ فرمود: شرك به خداوند، كشتن انسانى كه خداوند ريختن خونش را حرام كرده است؛ مگر در صورت جرم باعث قتل، خوردن ربا و مال يتيم، فرار از جبهه جنگ و تهمت به زنان مؤمن كه دامن آنان از آلودگى پاك است.
6 - حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، حَدَّثَنَا ابْنُ الْمُبَارَكِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَحْيَى بْنِ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، قَالَ: أَخْبَرَنِي عِيسَى بْنُ طَلْحَةَ، عَنْ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ [ص:9] عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: كَانَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ إِذَا ذَكَرَ يَوْمَ أُحُدٍ بَكَى، ثُمَّ قَالَ: ذَاكَ كُلُّهُ يَوْمُ طَلْحَةَ، ثُمَّ أَنْشَأَ يُحَدِّثُ، قَالَ: كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ فَاءَ يَوْمَ أُحُدٍ فَرَأَيْتُ رَجُلًا يُقَاتِلُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ دُونَهُ، وَأُرَاهُ قَالَ: يَحْمِيهِ، قَالَ: فَقُلْتُ: كُنْ طَلْحَةَ حَيْثُ فَاتَنِي مَا فَاتَنِي، فَقُلْتُ: يَكُونُ رَجُلًا مِنْ قَوْمِي أَحَبَّ إِلَيَّ وَبَيْنِي وَبَيْنَ الْمَشْرِقِ رَجُلٌ لَا أَعْرِفُهُ، وَأَنَا أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْهُ، وَهُوَ يَخْطَفُ الْمَشْيَ خَطْفًا لَا أَخْطَفُهُ، فَإِذَا هُوَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ، فَانْتَهَيْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَقَدْ كُسِرَتْ رَبَاعِيَتُهُ، وَشُجَّ فِي وَجْهِهِ وَقَدْ دَخَلَ فِي وَجْنَتَيْهِ حَلْقَتَانِ مِنْ حِلَقِ الْمِغْفَرِ.(الطيالسي البصري، سليمان بن داود أبو داود الفارسي (متوفاي204هـ)، مسند أبي داود الطيالسي، ج 1، ص 3، ناشر: دار المعرفة - بيروت.1) عائشه مىگويد: ابوبكر هر گاه ياد روز اُحُد مىافتاد، گريه مىكرد و مىگفت: آن روز، روز طلحه بود. سپس گفت: نخستين كسى كه در آن روز (پس از فرار) بازگشت، من بودم، رسول خدا را ديدم كه با يكى از كفار مىجنگيد، به طلحه گفتم: همان جايى كه هستى باش كه من چيزهايى را از دست دادهام، مردى از خويشان من است كه عزيزتر است از تمام آن چه بين مشرق و مغرب است. و من به رسول خدا نزديكتر بودم، كسى را كه نمىشناختم به طرف رسول خدا آمد، هنگامى كه نزديك شد ديدم ابوعبيده جراح است، خودمان را به پيامبر رسانديم، ديدم دندانهاى جلوى آن حضرت شكسته شده و صورتش شكافته و دو حلقه از حلقههاى زره در صورتش فرو رفته بود.
حاكم نيشابورى پس از نقل اين روايت مىگويد:هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.(النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 298، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م)
خليفه دوم در زمان خلافتش، خطبهاى خوانده و در اين خطبه اعتراف كرده است كه يكى از فرار كنندگان از جنگ بوده است. محمد بن جرير طبرى در تفسيرش مىنويسد: 8098- حدثنا أبو هشام الرفاعي قال، حدثنا أبو بكر بن عياش قال، حدثنا عاصم بن كليب، عن أبيه قال: خطب عمر يوم الجمعة فقرأ"آل عمران"، وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها، فلما انتهى إلى قوله:"إنّ الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان"، قال: لما كان يوم أحد هزمناهم، ففررتُ حتى صعدت الجبل، فلقد رأيتني أنزو كأنني أرْوَى، (5) والناس يقولون:"قُتل محمد"! فقلت: لا أجد أحدًا يقول:"قتل محمد"، إلا قتلته!. حتى اجتمعنا على الجبل، فنزلت:"إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان"(الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 7، ص 327،الكتاب: جامع البيان في تأويل القرآن المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)،المحقق: أحمد محمد شاكر،الناشر: مؤسسة الرسالة،الطبعة: الأولى، 1420 هـ - 2000 م /السيوطي، الحافظ جلال الدين، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 14، ص 529 و....) عمر در روز جمعه هنگام خطبه خواندن، سوره آل عمران را مىخواند تا رسيد به اين آيه: «آنان كه روز برخورد دو لشكر به شما پشت كرده و گريختند » سپس گفت: روز اُحُد پس از آن كه شكست خورديم، من فرار كردم و از كوه بالا مىرفتم به طورى كه احساس كردم كه همانند بزكوهى پرش و خيزش دارم و به شدت تشنه شده بودم، شنيدم مردى مىگفت: محمد كشته شد، گفتم: هر كس بگويد محمد كشته شد، او را مىكشم، به كوه پناه آورده و همه بالاى كوه جمع شديم، در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد.
فخر رازى از بزرگترين عالمان اهل سنت مىنويسد
:
وَمِنَ الْمُنْهَزِمِينَ عُمَرُ، إِلَّا أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ فِي أَوَائِلِ الْمُنْهَزِمِينَ وَلَمْ يَبْعُدْ، بَلْ ثَبَتَ عَلَى الْجَبَلِ إِلَى أَنْ صَعِدَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ (أبو عبد الله محمد بن عمر بن الحسن بن الحسين التيمي الرازي الملقب بفخر الدين الرازي خطيب الري (المتوفى: 606هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 9، ص 398،الناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت،الطبعة: الثالثة - 1420 هـ) از فراريان صحنه جنگ، عمر بود؛ البته جزء نخستين فراريان نبود، بالاى كوه ماند تا پيامبر هم به آنها پيوست. ای کاش بزکوهی را شکار می کردند عمر میگفت من مثل بز کوهی فرار می کردم
ابن عبد البر از عالمان بزرگ اهل سنت مىنويسد
(1826) عقبة بْن عثمان بن خلدة بن مخلد بن عامر بْن زريق الأَنْصَارِيّ الزرقي،شهد بدرا هُوَ وأخوه أَبُو عبادة، وسعد بْن عُثْمَان. قَالَ ابْن إِسْحَاق: وقد كَانَ الناس انهزموا عَنْ رسول الله صلى الله عليه وسلم- يعني يَوْم أحد- حَتَّى انتهى بعضهم إِلَى المنقى دون الأعوص، وفر عُثْمَان بْن عَفَّان، وعقبة بن عثمان، وسعد بْن عُثْمَان- أخوان من الأنصار- حَتَّى بلغوا الجبل مما يلي الأعوص، فأقاموا بِهِ ثلاثا، ثُمَّ رجعوا إِلَى رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فزعموا أن رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ [لهم] لقد ذهبتم بها عريضةً(الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1074،المؤلف: أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (المتوفى: 463هـ)،المحقق: علي محمد البجاوي،الناشر: دار الجيل، بيروت،الطبعة: الأولى، 1412 هـ - 1992 م.(2)) عثمان بن عفان و دو نفر از انصار به نامهاى عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان و افرادى از بنى زريق گريختند تا به كوه جلعب در اطراف مدينه رسيدند و سه شبانه روز در آن جا ماندند، آنقدر فرار کرده بودند اشتباهی سه شبانه روز دور شده بودند سپس نزد پيامبر (ص) بازگشتند....
فخر رازى در تفسيرش مىنويسد: وَمِنْهُمْ[المنهزمين]أَيْضًا عُثْمَانُ انْهَزَمَ مَعَ رَجُلَيْنِ مِنَ الْأَنْصَارِ يُقَالُ لَهُمَا سَعْدٌ وَعُقْبَةُ، انْهَزَمُوا حَتَّى بَلَغُوا مَوْضِعًا بَعِيدًا ثُمَّ رَجَعُوا بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَقَالَ لَهُمُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ «لَقَدْ ذَهَبْتُمْ فِيهَا عَرِيضَةً»(أبو عبد الله محمد بن عمر بن الحسن بن الحسين التيمي الرازي الملقب بفخر الدين الرازي خطيب الري (المتوفى: 606هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 9، ص 398،الناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت،الطبعة: الثالثة - 1420 هـ(3)) عثمان بن عفان، عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان (دو نفر از انصار) آن قدر گريختند كه به كوه جلعب (كوهى در اطراف مدينه از طرف اعوض) رسيدند و سه روز در آن جا ماندند و سپس بازگشتند. رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به آنها فرمود: به چه سر زمين دورى رفته بوديد! »
همانطور که مشاهده کردید در تاریخ با دلایل بسیار فرار خلفای سه گانه از جنگ احد ثبت گردیده است.سئوال اینجاست که چه افتخاری بالاتر از شهادت برای اسلام و در رکاب شخص رسول الله (ص) که آقایان از این افتخار فرار کردند!! مگر نمیدانستند که بهشت در انتظار آنان است؟! اگر کوچکترین اعتقادی به اسلام و رسول الله (ص) داشتند نباید فرار میکردند.مگر خونشان از بقیه شهدا رنگین تر بود؟؟! مدارک بیشتر: 1)الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 222، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م./الأصبهاني، أبو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 1، ص 87، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ./المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 13، ص 417، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م./الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 191، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م./الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 16، ص 273، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م./القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 4، ص 29، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.) 2)الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 20، ص 61، تحقيق: أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م./القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 4، ص 28 29،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت 3)الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 69، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت./الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 63، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛/القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) السيرة النبوية، ج 3، ص 55 ؛/العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 17، ص 347، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولى، السعودية - 1419هـ )
فرار خليفه دوم در جنگ حنين
در روز جنگ حنين لشكر اسلام - كه دوازده هزار سرباز داشت - شكست خورد. در ميان كسانى كه فرار كردند و پشت به جنگ نمودند به گفته بخارى ونقل ابن كثير عمر بن خطاب بود.
بخارى از ابو قتاده انصارى روايت مى كند كه در جنگ حنين ، مسلمانان و از جمله عمر بن خطاب ، گريختند. من به عمر گفتم : چرا فرار مى كنند. عمر گفت : كار خداست ! (1)
شجاعت عمر کجا بود؟ چرا نجنگيد؟ مگر شهادت بالاترين آرمان و هدف يک مسلمان نيست؟ آنهم در رکاب پيامبر (ص) ؟؟
پي نوشت:
(1)-صحيح البخاري كتاب التفسير باب قوله تعالى: ويوم حنين إذ أعجبتكم كثرتكم، دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 362، سيرة المصطفى لهاشم معروف ص 618. لم يثبت في أحد غير على عليه السلام: شرح التجريد للقوشجى ص 486، دلائل الصدق ج 2 / 357 عنه، نور الابصار للشبلنجى ص 87، و . . .
تخلف ابوبکر و عمر از لشگر اسامه
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چند روز پيش از وفات، جوان لايقي به نام اُسامه را (1) به اراضي بلقا و دار روم در فلسطين براي مقابله با دشمن مامور کرد افرادي چون ابوبكر، عمر، سعد بن ابي وقاص و... در سپاه او حاضر شوند.
بعضي از صحابه از اين كه فرمانده آنان جواني است كه هنوز بيست سال ندارد ، گلهمند بوده و حرفهايي زدند. وقتي خبر نارضايتي آنها به پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، حضرت بسيار خشمگين شد و فرمود:لعنت خدا بر آن كس كه از لشكر اسامه تخلف ورزد.(2)
و مكرر امر ميفرمود كه همه بايد در لشكر اسامه حاضر شوند و به اسامه دستور داد لشكرش را به سرعت از مدينه بيرون ببرد. وي نيز با مجاهدين از مدينه بيرون رفت و در حومه شهر در محل جرف اردو زد.
از طرفي چون بيماري رسول خدا شدت گرفت و احتمال وفات او ميرفت، ابوبكر و عمر و بعضي ديگر بدون اجازه فرمانده خويش از اردوگاه خارج شده و به مدينه بازگشتند و با اين عمل از دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله سرپيچي كردند.
در اين بين آنچه به نظر ميرسد چنان كه گفتهاند اين است كه: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از آنجا كه وفات خود را نزديك ميديد و ميخواست مدينه را از معارضان و طمعكاران پاك و زمينه استقرار حكومت جانشين خود علي عليهالسلام را آماده كند، سران صحابه را به فرماندهي اسامه جوان راهي شام كرد؛ لذا مكررا مي فرمود:
لشگر اسامه را تجهيز کنيد! خدا لعنت کند کسي که از آن تخلف ورزد!
("جهزوا جيش أسامة، لعن الله من تخلف عنه"(3)، "انفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عن بعث أسامة ، وکرر الرسول ذلک .."(4))
ابوبكر و عمر و بعضي ديگر كه اين معني را درك كرده بودند، با اين كه رسول خدا متخلفين را لعنت كرده بود، ولي با اين حال لشكر اسامه را بدون كسب اجازه از فرمانده خويش و به دلخواه ترك كرده، به مدينه بازگشتند و با يك توطئه حساب شده، حضرت علي عليهالسلام را از حقش محروم ساختند.
در تاريخ نقل است وقتي ابوبكر خبر امارت خويش را به اطلاع اسامه رساند، اسامه گفت:من و لشكري كه با منند تو را ولي نكردهايم؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا بر شما امير كرد و عزل نكرد تا از دنيا رفت و تو و عمر بي اجازه من برگشتيد و امري بر رسول خدا صلي الله عليه و آله مخفي نبود، مرا و شما را ميشناخت، با اين حال مرا بر شما امير كرد و شما را بر من امير نكرد (5)
سپس به مدينه برگشت و بر در مسجد ايستاد و فرياد زد كه عجب دارم از مردي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا بر او امير كرد، ولي او مرا عزل كرده و ادعاي امارت و اميري بر من دارد!
شگفت آن كه آوردهاند: ابوبكر و عمر با اين كه اسامه را عزل كردند ولي تا آخر عمر اسامه را با عنوان امير خطاب ميكردند!! (6)
اسناد:
(1) اسامة بن زيد بن حادثه.
(2) الملل و النحل، ج 1، ص 23.
(3) الملل والنحل للشهرستاني 1/23
(4)شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 6/52.
(5)الصراط المستقيم، ج 2، ص 297، المكتبة المرتضويه؛ المراجعات، ص 114، دارالنعمان.
(6)شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ط مصر؛ المراجعات، ص 115
عمر و بدعت در اسلام
پیامبر صل الله علیه و اله می فرمایند :
لا یقبل الله لصاحب بدعة صومآ و لا صلاة و لا صدقة و لا حجا و لا عمرة و لا جهادآ و... یخرج من الاسلام . کما تخرج الشعرة من العجین
خدا هیچ عملی را از قبیل روزه و نماز و صدقه و حج وعمره وجهاد ... را از بدعت گذار قبول نمی کند و او از اسلام خارج است .
.............................................
سنن ابن ماجه ج1 ص77
نماز تراويح
قسطلاني در شرح خود بر صحيح بخاري در شرح و توضيح كلام عمر كه گفت: «اين بدعت خوبي است» مي نويسد: «اين كه آن را بدعت دانست بدان علت است كه پيامبر دستور نداده بود تا نمازهاي مستحبّي ماه رمضان را به جماعت بخوانند، در زمان ابوبكر نيز سابقه نداشت، در اولِ شب هم نبود، و اين تعداد ركعت هم نداشت.»(1)
شبيه همين توضيح در فتح الباري و عمدةالقاري و ديگر شروح صحيح بخاري نيز آمده است.ابوالوليد محمد بن شحنه در حوادث سال 23 هجري مي گويد: «... عمر نخستين كسي بود كه دستور داد مردم نماز تراويح را به جماعت بخوانند.»
سيوطي نيز در تاريخ الخلفا از ابي هلال عسكري نقل مي كند: «عمر نخستين كسي بود كه در ماه رمضان دستور داد نماز تراويح را به جماعت بگزارند...».
هم چنين محمد بن سعد در جلد سوّم طبقات هنگامي كه از عمر نام مي برد، مي گويد: «او نخستين كسي است كه دستور داد نمازهاي شب هاي ماه رمضان (تراويح) را به جماعت بگزارند و به شهرها و كشورها بخشنامه كرد، و اين در ماه رمضان سال چهاردهم هجري بود.»
ابن عبدالبر در شرح حال عمر در الاستيعاب مي نويسد: «اوست كه ماه رمضان را با نماز مسحبّي دسته جمعي نوراني كرد».(2)
البته ايشان احتمالا سخن خود عمر را د رخصوص اينکه بدعت است را فراموش کرده و از ان بدعت تعريف هم مينمايد!!
مخالفت با بدعت
ابن ابي شيبه از عبدالرزاق روايت كرده است: ابن عمر نماز تراويح را به جماعت نمي خوانده است.(3)
مجاهد مي گويد: «كسي نزد ابن عمر آمد و گفت: آيا در ماه رمضان نماز تراويح را به جماعت بخوانم؟ عمر پرسيد: آيا مي تواني قرآن بخواني؟ گفت: آري. گفت: آيا مي خواهي چون درازگوش ساكت باشي؟ در خانه نماز بخوان.(4)
ربيع مي گويد: «شافعي نماز تراويح را با مردم نمي خواند، بلكه در خانه خود به جاي مي آورد.»(5)
لبيب السعيد مي گويد: «مالك، ابويوسف و برخي شافعيان به جاي آوردنِ نماز تراويح را به صورت فرادي و در خانه بهتر مي دانستند.»(6)
پي نوشت:
(1) ارشاد الساري، ج 5، ص 4.
(2)ر.ك: سيد شرف الدين، الاجتهاد و النص.
(3) المصنف، ج 5، ص 264، ح 7742.
(4) همان، ح 7743.
(5) تاريخ مدينة دمشق، ج 51، ص 384.
(6) التغنّي بالقرآن، ص 117.
تبعيت در جواز متعه
قال يحيى بن أكثم لشيخ بالبصرة: بمن اقتديت في جواز المتعة؟ قال: بعمر بن الخطاب رضى اللّه عنه. قال: كيف وعمر كان أشدّ الناس فيها؟ قال: لأنّ الخبر الصحيح أنّه صعد المنبر فقال: إنّ اللّه ورسوله قد أحلاّ لكم متعتين وإنّي محرّمهما عليكم وأعاقب عليهما. قبلنا شهادته ولم نقبل تحريمه.(1)
يحيي بن أكثم به يكي ا ز شيوخ در بصره گفت در جواز متعه از چه کسي تبعيت مي کني ؟ گفت از عمر . سوال کرد که چگونه و حال آنکه عمر از سخت گير ترين مردمان در مورد متعه بود . گفت چون روايت صحيح مي گويد که وي بالاي منبر رفت و گفت خداوند و رسول وي متعه را حلال کردند و من آن را بر شما حرام مي کنم و براي آن عقوبت ؛ پس ما شهادتش را ( در مورد حليت آن از نظر خدا و رسولش) قبول کرديم اما حرام کردنش را (توسط عمر) قبول ننموديم .
خود عمر ميگويد من متعه را حرام کرده ام ! نگفته رسوالله (ص) اين حق را بمن داده ، نگفته زمان آن به پايان رسده است ،نگفته آيه اي از قرآن ،آيه حليت متعه را نسخ کرده،بلکه خودش اعتراف دارد که خدا و رسول حلال کرده اند،حال ايشان به چه حقي قرآن و سنت رسول را از بين برد؟
پي نوشت:
(1) محاضرات الأدباء ج3 ص214
جابجا نمودن مقام ابراهيم
مقام ابراهيم سنگى است كه حاجيان بعد از طواف ، طبق آيه شريفه : وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهيمَ مُصَلّىً. در آنجا نماز مى گزارند، حضرت ابراهيم و اسماعيل - عليهما السّلام - وقتى ساختمان خانه خدا را بنا كردند و بالا آوردند، پا روى آن سنگ گزاردند تا سنگ و گِل را بالا ببرند.
اين سنگ به كعبه چسبيده بود، ولى عرب بعد از حضرت ابراهيم و اسماعيل آن را در جاى كنونى قرار دادند. وقتى نبىّ اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - مبعوث گرديد و مكه فتح شد، آن را به همانگونه كه در زمان پدرانش حضرت ابراهيم و اسماعيل بود، به كعبه چسبانيد، اما هنگامى كه عمر روى كار آمد آن را در جاى كنونى (كه عرب جاهلى قرار داده بودند) نهاد. حال آنكه در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و ابوبكر، به كعبه متصل بود. (1)
در سال هفدهم هجرى ، چنانكه در كامل ابن اثير و ديگر مورخان در حوادث اين سال آمده ، عمر با ضميمه كردن خانه هاى عده اى از مردم كه در اطراف مسجد الحرام بودند مسجد الحرام را توسعه داد. اين عده از فروش خانه هاى خود امتناع ورزيدند، ولى عمر شهردار بی کفایت خانه های مردم را به زورخراب كرد و پول آن را در بيت المال نهاد تا بعداً آمدند و آن را گرفتند .(2)
پي نوشت:
(1) طبقات ابن سعد جلد3ص 204، والسيوطي در کتاب تاريخ الخلفاء ص 53، و شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ج3صفحة 113 ، والدميري در كتابه حياة الحيوان، و كتاب تاريخ عمر نوشته أبو الفرج ابن الجوزى ص 60 و همچنين در رابطه با جابجايي مقام ابراهيم: الطبقات لابن سعد ج 3 / 284، تاريخ الخلفاء ص 137، روضة الكافي ص 58 - 63، جامع أحاديث الشيعة ج 10 / 55 ب 9 ح 7 و 8 و 9 و 10، مقدمة مرآة العقول ج 2 / 128.
(2) الكامل في التاريخ لابن الاثير ج 2 / 376، تاريخ الخلفاء ص 137، روضة الكافي ص 58، مقدمة مرآة العقول ج 2 / 128، تاريخ الطبري في حوادث سنة 17 ه، الغدير ج 6 / 266.
بدعت در قرائت نماز
ملک العلماء در بدايع الصنايع مي گويد: عمر قرائت حمد و سوره را در يکي از دو رکعت اول نماز مغرب ترک کرد. و قضاي آن را در رکعت آخر بلند قرائت کرد. و همچنين عثمان در يکي از دو رکعت اول از نماز عشاء قرائت حمد و سوره را ترک کرد و قضاي آن را در رکعت آخر بلند قرائت کرد !
و در جاي ديگر مي نويسد: عثمان قرائت سوره را در هر دو رکعت اول نماز عشاء ترک کرد. و قضاي آن را در رکعت سوم و چهارم نماز عشاء بلند قرائت کرد! (1)
اين شيوه نماز خواندن مورد قبول هيچ يک از مذاهب نمي باشد و به طور قطع نوعي بدعت در نماز مي باشد. در رابطه با روش صحيح نماز خواندن درکتب شيعه و سني روايات فراوني وجود دارد. در اينجا به يک روايت از کتب اهل سنت اکتفا مي کنيم:
عباده پسر صامت نقل كرده است که پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فرمودند: هر کس سوره حمد و بيشتر از آن را نخواند نمازش درست نيست. (2)
پي نوشت:
(1) بدايع الصنايع ملک العلماء 1/111 و 172، الغدير ج 8 / 173
(2) صحيح بخاري 1/302، صحيح مسلم 1/155، صحيح ابوداود 1/131، سنن ترمذي 1/34و 41، سنن بيهقي 2/38 و 61، سنن نسائي 2/137، سنن دارمي 1/283، سنن ابن ماجه 1/276، مسند احمد 5/314، کتاب الام 1/93، المحلي ابن حزم 3/236، المصابيح بغوي 1/57، المدونة الکبري 1/70 و …
بدعت در اذان
مالك بن انس در کتاب موطأ مى نويسد: مؤ ذن عمر نزد عمر بن خطاب آمد تا او را براى نماز صدا كند، ديد عمر خوابيده است ، پس گفت : الصلاة خير من النوم . يعني نماز بهتر از خواب است. عمر هم دستور داد مؤ ذن ، اين جمله را در اذان صبح قرار دهد. (1)
زرقانى در تعليق خود بر اين روايت در شرح موطأ مالك مى نويسد: اين مطلب را دارقطنى در سنن خود آورده است كه عمر به مؤ ذن خود گفت : وقتى در نماز صبح به حىّ على الفلاح رسيدى بگو: الصلاة خير من النوم ، الصلاة خير من النوم .(2)
اين حديث را ابن ابى شيبه از هشام بن عروه نقل كرده است . ساير محدّثان بزرگ اهل سنّت نيز آن را روايت نموده اند.
پي نوشت:
(1) الموطأ للامام مالك ص 58 ح 151 ط بيروت.
(2) ما جاء في النداء للصلاة ص 25
بدعت در طلاق
طلاق سومى كه زن مطلقه براى طلاق دهنده جز با محلل شرعى ، حلال نمى شود، سومين طلاقى است كه قبل از آن مرد دو بار به زن طلاق داده خود رجوع كرده باشد.
به اين معنا كه يك بار طلاق داده و رجوع نموده بار دوم طلاق داده و رجوع كرده است ، سپس براى سومين بار كه طلاق دهد، ديگر براى او حلال نخواهد شد مگر اينكه شخصى به عنوان محلّل با زن مطلقه همبستر شود. اين همان سه طلاقه معروف است كه زن براى شوهر حلال نمى شود مگر اينكه شوهر ديگرى با وى تماس بگيرد.
مساله سه طلاقه کردن به اتفاق شيعه و سني در زمان رسول الله صلي الله عليه و اله و ابوبکر و مقداري از خلافت عمر به روشي که بود شرح داده شد. ولي عمر در زمان خلافتش حکم خدا را عوض کرد. و سه طلاقه کردن در يک مجلس و بدون فاصله را جائز دانست. و روايات اهل سنت در نسبت اين بدعت به عمر صريح هستند.
از جمله روايتي که از ابن عباس به طرق متعدد - كه همگى صحيح است - روايت شده كه گفت : طلاق سوم در عصر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و ابوبكر و دو سال اول زمان خلافت عمر، يكسان بود، ولى عمر گفت : مردم درباره امرى كه شوق زيادى به آن دارند، عجله مى كنند، خوب است ما هم آن را امضا كنيم و براى ايشان جايز بدانيم ! و بدينگونه (سه ) طلاق با يك لفظ (و بدون فاصله ) را براى آنها تجويز كرد !(1)
يعني طبق بدعتي که عمر بنا نهاد اگر مردي يک جا و بدون فاصله به زنش بگويد: اَنْتِ طالِقٌ ثلاثاً زن بر او حرام ابد مي شود مگر اين که شخصي به عنوان محلل با زن مطلقه همبستر شود !
پي نوشت:
(1)-(صحيح مسلم ك الطلاق باب طلاق الثلاث ج 4 / 184 ط العامرة، ارشاد السارى ج 8 / 127، الدر المنثور ج 1 / 279، الغدير ج 6 / 178، مسند أحمد ج 1 / 314، سنن البيهقى ج 7 / 336، تفسير القرطبى ج 3 / 130.)
نهي از متعه زنان
خليفه دوم متعه ازدواج موقت زنها را برداشت و آن را حرام کرد. زماني که متصدي حکومت شد و کرسي خلافت را غصب کرد گفت:
متعتان کانتا علي عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب (1)
يعني دو متعه در زمان پيامبر اکرم صلوات الله عليه واله (حلال) بوده و من امروز آنها را حرام ميکنم و مرتکبين آنها را به کيفر ميرسانم. يكي متعه زنان و ديگري متعه حج.
ودر بعضي از نسخه ها آمده:
ثلاث کان علي عهد رسول الله انا انهي عنهن و احرمهن و اعاقب عليهن متعه النساء و متعه الحج و حي علي خير العمل. در اين سخن عمر به يکي ديگر از بدعتهاي خود يعني حذف حي علي خير العمل از اذان نيز اشاره کرده است.
مسلمانان اتفاق دارند که نکاح متعه در صدر اسلام شايع بود و صحابه در زمان رسول خدا به آن عمل ميکرده اند و در زمان ابوبکر و در پاره اي از عهد عمر نيز بوده. بعد از آن عمر نهي کرد.
ميگويند يک سني مذهب با شيعه مذهب در رابطه با متعه نزاع کردند. سني از شيعه پرسيد که به چه دليل ميگويي متعه حلال است؟ شيعه گفت: دليل من قول عمر خطاب است که در همه جا نقل کرده اند که او گفت: کانتا في زمن رسول الله و انا احرمهما. کدام دليل بهتر از اين است که ميگويد: در زمان پيغمبر بود؟ پس به فرموده خدا و رسول خدا حلال است و ميگفته که من حرام کردم! به او بايد گفت که: تو خدا و پيغمبر نيستي به تو چه ربطي دارد ؟ چرا حرام ميکني؟
احمد بن حنبل در مسند خود نقل کرده است از عمران بن حصين که او گفت: نازل شد متعه در کتاب خدا و ما عمل ميکرديم به آن و تا رسول خدا بود جميع صحابه عمل به آن ميکردند و نشنيديم که قرآن نسخ آن را کرده باشد يا رسول الله منع آن نموده باشد. تا آنکه رسول خدا از دنيا رحلت نمود.
در صحيح ترمذي ذکر شده است که: از عبدالله بن عمر پرسيدند که: نظرت راجع به متعه نساء چيست؟ گفت: البته حلال است و آن سوال کننده از اهل شام بود. گفت: پدر تو مردم را از آن نهي کرده است. عبدالله گفت: پدرم نهي کرده است و رسول خدا امر فرموده. من گفته رسول را به جهت گفته پدرم ترک نخواهم کرد.
و در کتب و تواريخ و احاديث ذکر شده است که: ابن عباس و ابن مسعود و جابر بن عبدالله انصاري و ابوسعيد خدري و سامه بن اکوع و مغيره بن شعبه و جمعي کثير از اصحاب و تابعين التفاتي به سخن عمر نکرده اند. و فتوي ميدادند که متعه مباح و حلال است و عمل به آن هم ميکردند. و ميگفتند که چيزي را که ما نزد رسول خدا شنيده باشيم و در حيات او نقيض آن را نشنيديم از قول عمر برميگرديم.
در تفاسير طبري و فخر رازي و ابن حيان و الدر المنثور و ثعلبي در تفسيرش ذکر کرده اند که حضرت اميرالمومنين عليه السلام فرمود:
لولا نهي عمر عن المتعه ما زني الا شقي. (2)
يعني اگر عمر از متعه نهي نميکرد هيچ زنايي واقع نمي شد مگر براي شقي و بدبخت.
پس بايد دانست که منع عمر از متعه باعث زنا و فحشا در جامعه شد و رواج پيدا کرد. عمر با اين عمل خود حکم خدا و رسولش را ابطال نمود و سبب شيوع فحشا گرديد و مشمول اين سه ايه شد: و من لم يحکم بما انزل الله فاولئک هم الظلمون......فاولئک هم الفاسقون.....فاولئک هم الکافرون. يعني هر کس به دستور خدا حکم نکند (بر خلاف آن دستور بدهد) او از ستمکاران و از فاسقان و از کافران خواهد بود.
پي نوشت:
(1) تفسير الرازي ج 2 / 167 وج 3 / 201 و 202 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد ج 12 / 251 و 252 وج 1 / 182، البيان والتبيان للجاحظ ج 2 / 223، أحكام القرآن للجصاص ج 1 / 342 و 345 وج 2 / 184، تفسير القرطبى ج 2 / 270 وفى طبع آخر ج 2 / 39، المبسوط للسرخسي الحنفي باب القرآن من كتاب الحج وصححه ج، زاد المعاد لابن القيم ج 1 / 444 فقال ثبت عن عمر وفى طبع آخر ج 2 / 205 فصل اباحة متعة النساء، كنز العمال ج 8 / 293 و 294 ط 1، ضوء الشمس ج 2 / 94، سنن البيهقى ج 7 / 206، الغدير للاميني ج 6 / 211، المغنى لابن قدامة ج 7 / 527، المحلى لابن حزم ج 7 / 107، شرح معاني الاثار باب مناسك الحج للطحاوي ص 374، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 200.
(2) جاء في تفسير الطبري ج 5 ص19 ، ط الأولى دار إحياء التراث العربي. قال الحكم: قال علي رضي الله عنه : لولا أن عمر رضي الله عنه نهى عن المتعة ما زنى إلا شقى
روى القرطبي في تفسيره ج 3 ص 1700 ، ط دار الثقافة و روى عطاء عن ابن عباس قال : ما كانت المتعة إلا رحمة من الله تعالى رحم بها عباده ولولا نهى عمر عنها ما زنى إلا شقي -و قال السيوطي في تفسيره الدر المنثور ج 2 ص 486 ، ط دار الفكر - وأخرج عبدالرزاق وأبو داوود في ناسخه وابن جرير عن الحكم أنه سئل عن هذه الآية أمنسوخة ؟ قال : لا وقال علي : لولا أن عمر نهى عن المتعة ما زنا إلا شقي
عمر بن خطاب و بيعت درغديرخم
آيا صحيح است آنچه را كه ذهبى از امام غزالى در باره عمربن الخطاب نقل كرده است كه او ابتداء در روز غدير خم با حضرت علي بيعت كرد، ولى پس از رحلت پيامبر ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ تحت تأثير هواى نفس و حبّ رياست و جاه طلبى قرار گرفت و به آن بيعت پشت كرد؟
سير اعلام النبلاء 19: 328. «ذكر ابوحامد في كتابه سر العالمين و كشف ما في الدارين، فقال: في حديث
من كنت مولاه فعلي مولاه: ان عمر قال لعلي: بخ بخ. أصبحت مولى كل مؤمن، قال ابوحامد: هذا تسليم
ورضى ثم بعد هذا غلب الهوى حباً للرياسة، وعقد البنود وأمر الخلافة ونهيها، فحملهم على الخلاف فنبذوه
وراء ظهورهم، واشتروا به ثمناً قليلا فبئس ما يشترون.».
«هذا تسليم و رضى ثم بعد هذا غلب الهوى حبّاً للرياسة..»
هوسراني و غدير
آقاي ذهبي که از استوانههاي علمي أهل سنت است، از ابوحامد غزالي در کتاب السر العالمين، نقل ميکند:از ايشان سوال کردند که آيا «من کنت مولاه فعالي مولاه» صراحت در امامت و حقانيت علي (عليه السلام) دارد يا خير؟ گفت: بله. گفتند: آيا خود خليفه دوم اولين نفري نبود که در روز غدير گفت «بخ بخ لک يا علي، اصبحت مولاي و مولا کل مومن و مومنة». گفت: بله. گفتند که اين در حقيقت تسليم و رضايت است به دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام).
ثم بعد ذلک غلب عليه الهوي. حبا للرياسه ... فحملهم علي الخلاف. فنبذوه وراء ظهورهم و اشتري به ثمنا قليلا، فبئس ما يشترون.
بعد ازاين قضيه، هوا و هوس بر خليفه دوم غلبه کرد. بخاطر رسيدن به رياست ... اين هواپرستي و رياست طلبي، آنها را وادار بر مخالفت دستور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) کرد. سخنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را پشت سر انداختند و به اندک چيزي (رياست چند روزه دنيا) فروختند. چه معامله بدي کردند.
آقاي ذهبي در باره جناب غزالي ميگويد:
إن الرجل من بحور العلم آقاي غزالي، درياي علم است.
عمر و شکستن بيعت
آيا صحيح است؟ که ابو جعفر نقيب مي گويد، يکي از مسائلي که به عمر جرأت داد تا دستور پيامبر(ص) در مورد خلافت بلا فصل اميرالمؤمنين(ع) را ناديده بگيرد، و از علي(ع) عدول کرده و با ابوبکر بيعت نمايد، مخالفت هاي بسيار وي با دستورات پيامبر(ص) در زمان حيات آن حضرت بود، چنانچه در جريان صلح حديبيّه(1) و نماز خواندن پيامبر(ص) بر جنازه عبدالله أبيّ(2) معترض و مخالف بود و حتّي اگر هيچ يک از اين موارد نبود، مخالفت او با دستور پيامبر(ص) در مورد آوردن کاغذ و قلم براي نگارش وصيّت،(3) و اعراض پيامبر(ص) از نگارش آن بعد از مخالفت عمر، براي زمينه سازي مخالفتهاي بعدي کافي بود. زيرا پيامبر(ص) بعد از مشاهده اين وضع، فرمود: از کنار من برخيزيد، ( و اين مسئله باعث شد که زمينه براي مخالفت هاي بعدي فراهم شود ) و آيا با اين کيفيت براي پيامبر(ص) امتياز و فضيلتي باقي مي ماند؟ کسي که تا اين حد جرأت مخالفت با پيامبر(ص) را داشته باشد، مي تواند از دستور پيامبر(ص) در مورد خلافت علي(ع) نيز عدول نموده و به خاطر مصلحتي که او براي خود تصوّر مي کند با ابوبکر بيعت نمايد.(4)
پي نوشت:
1. صحيح بخاري، ج 3، ص 190، (چاپ مصر)
2. صحيح بخاري، ج 3، ص 137، (چاپ مصر)
3. رجوع شود به صحيح بخاري – باب مرضُ النبي(ص)
اعتراف عمر در باره وصيت پیامبر (صل الله علیه و آله)
آيا صحيح است كه عمربن الخطاب شديداً با وصيت پيامبر اكرم مخالفت كرد و آنرا رد نمود، چنانچه جابربن عبداللّه مى گويد: «إنَّ النبي دعا عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لايضِّلون بعده ابداً قال: فخالف عليها عمر بن الخطاب حتى رفضها. مجمع الزوائد 4: 39 و 8: 6 9 ـ مسند ابى يعلى 3: 395 ـ مسند احمد 3: 349
در جاى ديگر گفته است: «فكرهنا ذلك أشدَّ الكراهه».. همان
يعنى از اين كه پيامبر ـ صلى الله عليه و آله سلّم ـ وصيت كند شديدا تنفر داشتيم
رفتار عمر با قرآن و رسول
در روايات متواتر وصحيح السندازجمله در صحيح بخاري ومسلم که صد درصد نزد اهل سنت معتبراست وحجيت دارد. اين روايت نقل است که :
- قَالَ النَّبِيُّ صَلى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ :
هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًالَاتَضِلُّوابَعْدَهُ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْغَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ حَسْبُنَاكِتَابُ اللَّهِ(1)
پيامبرفرمود: کاغذي بياوريدچيزي برايتان دستوربدهم که بعدازآن هرگزگمراه نشويد. پس عمرگفت: کتاب خدامارابس است – ونيازي به يادداشت پيامبرنيست.
درعبارت ديگردرصحيح بخاري استکه:
فَقَالَ ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا فَتَنَازَعُوا وَلَا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ دَعُونِي .(2)
يعني: پيامبر فرمود:کاغذي بياوريد تا چيزي بنويسم که هرگز گمراهنشويد. حاضرين به نزاع پرداختند درحالي که نزد پيامبر نزاع کردن سزاوار نيست . پس گفتندرسول خدا هذيان گفت. پيامر فرمود : از پيش من برويد.
ودر صحيح مسلم :
-..لمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ. .(3)
وحدت نه بمعني اينکه شيعه سني شود ويا سني شيعه شود ويا سني سني بماند و شيعه شيعه !وحدت يعني شيعه وسني که خدا و پيامبر را قبول دارند ببينند در متقن ترين سند يعني قرآن و سنت چه فرموده!
حال ببينيم عمربن خطاب با کتاب خدا و رسول خدا چه کرد؟ و قرآن و رسول چه گفتند؟
1- اسناد روايات فوق از معتبرترين کتاب اهل سنت بعد از قرآن صحيح بخاري ومسلم است و صحيح السند ومتواتر هم هست.
2- پيامبر خدا در روزهاي پاياني عمرش رو به اصحاب کرد و فرمود: برايم کاغذي بياوريد چيزي بنويسم تا هرگز گمراه نشويد . عمر بلا فاصله به مخالفت صريح با سخن پيامبر پرداخت و گفت: اين پيامبر بيمار است و رنجور و کتاب خدا ما را بس است!
در روايت دوم بعد از سخن پيامبر خدا ، عده اي مخالفت نمودند و گفتند اين پيامبر خدا هذيان (بيهوده) ميگويد که عمر هم دربين همين مخالفان بود.
پيامبر با عصبانيت فرمود: از نزد من بيرون رويد واختلاف نکنيد.
3- قرآن فرمود: :.. أَطِيعُواْ اللّهَ و َأَطِيعُواْ الرَّسُولَ . .(4)
اطاعت کنيد خدا را! و اطاعت کنيد پيامبر خدا را..
و باز فرمود: . وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ... (5)
. آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا کنيد)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد که خداوند کيفرش شديد است!
وباز فرمود: :.. .. فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ .. هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد.(6)
وباز فرمود : وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى انْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى... (7)
و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد!آنچه مىگويد چيزى جز وحى که بر او نازل شده نيست!
بنا براين با توجه به نص اين آيات و سنت نقل شده از بخاري ومسلم ، جناب عمربن خطاب صريحا از امر خدا و رسولش عصيان نموده وبه مخالفت برخاسته !!
4- قرآن درباره کسانيکه از دستور رسول خدا سرپيچي کنند فرمود: جايگاهشان آتش ابدي جهنم است.
. وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا.(8)
و هر کس نافرمانى خدا و رسولش کند، آتش دوزخ از آن اوست و هميشه در آن مىمانند!
نتيجه:
برادر و خواهر سني مذهب ، که قرآن را قبول داري و خود را اهل سنت پيامبر ميداني! بنگر به عمل عمربن خطاب با رسول الله! و صريح قرآن که از جمله فرمود: در نافرمانان از دستور رسول الله ، در آتش جهنم جاودانند.
آيا چنين فردي لياقت خلافت پيامبر خدا رادار؟؟!!!
آيا شما را چنين فردي امام است؟!
وآيا براي دنيا و آخرت پاسخي براين عقيده داريد؟!
پي نوشت:
1- صحيح بخاري جزء 14 ص281
2-صحيح بخاري جز8 ص 28
3-صحيح مسلم باب ترک الوصيه لمن ليس له شي جزءص 8414
4- سوره نساء آيه 59
5- سوره حشر آيه 7
6- سوره نساء آيه 59
7- سوره نجم آيه 4
8- سوره جن آيه 23
انکار وفات پيامبر
چرا عمر سوگند ياد كرد كه پيامبر از دنيا نرفته است و تهديد كرد به كشتن كساني كه ادعا ميكنند پيامبر مرده است و آرام نشد مگر با رسيدن ابوبكر؟
جواب: عمر تهديد به مرگ كرد هر كس را كه بخواهد وفات پيامبر را اعلام نمايد تا اينكه آنها را در رشك و ترديد و سرگرداني بگذارد و بيعت براي علي محقق نشود و بدينسان، مردم در اين حالت بمانند تا قهرمانان مخالفين با علي از هر جا كه هستند به مدينه باز گردند و چون تا آن وقت هنوز همه آنها نيامده بودند لذا نقش آدم متحير و وحشت زده را بازي كرد و شمشيرش را كشيد كه مردم را بترساند. و قطعا نگذاشت كه مردم به خانه پيامبر نزديك شوند تا از حقيقت قضيه با خبر گردند وگرنه چگونه شد كه هيچ كس جرات نكرد به خانه پيامبر نزديك شود جز ابوبكر كه وقتي آمد، وارد خانه شد و صورت پيامبر را نگريست، سپس خارج شد كه به مردم سرگردان بگويد: «هر كه محمد را ميپرستيد بداند كه محمد از دنيا رفته است و هر كه خدا را ميپرستد، همانا خدا زنده است و هرگز نميميرد»![1]
لازم است در اينجا يك نكته كوتاهي راجع به اين حرف ابوبكر بگوئيم: آيا ابوبكر معتقد بود در ميان مسلمانان كسي هست كه محمد را ميپرستد؟!! نه! قطعا چنين كسي نبوده است ولي او با اين جمله، ميخواست با كنايه عموم بني هاشم را و خصوصا علي بن ابي طالب را تحقير و كوچك كند زيرا آنان بر ساير اعراب ميباليدند كه محمد، رسول خدا از آنها است و آنان اهل و عشيره و خاندان او هستند و از تمام مردم به او سزاوارترند.و اين سخن نيز عبارت ديگري بود از سخن عمر بن خطاب در روز پنچشنبه كه گفت: «كتاب خدا ما را كافي است»[2] و زبان حالش اين بود كه: ما نيازي به محمد نداريم چرا كه او، امرش تمام شده و دورانش گذشته است. و اين درست همان سخن ابوبكر است كه گفت: هر كه مجمد را ميپرستد، هان او مرده است. يعني: اي كساني كه بر ما فخر ميفروختيد به محمد، امروز ديگر كنار رويد كه امر او تمام شد و ما را كتاب خدا بس است كه زنده است و نميميرد.
و معلوم است كه علي و بني هاشم، بيش از ديگران نسبت به رسول الله شناخت داشتند و لذا در احترام و تقديس و اطاعت اوامرش، مبالغه مينمودند و موالي از اصحاب و بيگانگان از قريش بر اين منوال رفتار ميكردند؛ همانها كه وقتي پيامبر آب دهانش را ميانداخت، شتابان ميآمدند و صورت خود را به آن آب ميماليدند و براي گرفتن زيادي آب وضويش يا حتي يك موي بدنش كه روي زمين افتاده بود، با هم رقابت ميكردند و همه اين بيچارگان و مستضعفان از شيعيان علي، در زمان پيامبر بودند و او اين نام را بر آنان گذاشته بود[3].
ولي عمر بن خطاب و برخي از اصحاب كه جزء بزرگان قريش به حساب ميآمدند، غالبا با احكام رسول الله مخالفت ميكردند و با او گفتگو و بحث مينمودند و نافرمانيش ميكردند، بلكه خود را منزهتر ميدانستند كه از كردارهايش، تأسي و به او اقتدا كنند[4]. مثلا عمر بن خطاب درختي كه بيعت رضوان در زير آن انجام پذيرفت را قطع كرد زيرا بعضي از اصحاب به آن تبرك ميجستند مانند وهابيان در اين زمان كه آثار پيامبر را به كلي نابود و معدوم كردهاند و حتي خانهاي كه آن حضرت در آن به دنيا آمده بود، هم از دست آنان، سالم نماند و الان با تمام وجود و با صرف پولهاي زياد تلاش ميكنند كه مسلمانان را از جشن گرفتن به مناسبت ولادت حضرتش نيز منع كنند. و از هر گونه تبرك جستن به او و صلوات فرستادن بر او خودداري ميكنند، حتي با اينكه برخي از ساده لوحان را چنين اغفال كردهاند كه صلوات بر پيامبر و آلش، شرك است!!
پي نوشت:
[1] - صحيح بخاري: ج 4، ص 194.
[2] - صحيح بخاري: ج 5، ص 137.
[3] - تفسير درالمنثور سيوطي: در تفسير سوره بينه
[4] - صحيح بخاري: ج 3، ص 114، كتاب المظالم، باب الاشتراك في الهدي.
تا کی می خواهید در وادی 541 کفره نفاقه541 ابوبکر عمر541 فتنه ها 541 اهله شر541باشیدچرا شیعیان ازعمربن خطاب متنفرهستند خداوندبرای امتحان امت را آزاد گذاشت تا49شجره ملعونه 49دشمن اصلی دین 49قاصب بدین الله 49مقصر دشمن اسلامه49عمر ابوبکر49دشمن خبیث منافق49دشمن اسلام دشمن خداوند49شجره ملعونه49عمرابوبکر 49مکرحیله49شجره ملعونه49چلپاسه مارمولک 49کفتارگرگ اسلام 49ابن ملجم مرادی49دشمن اصلی دین49عمرابوبکر49 شجره ملعونه49
اميرالمومنين حيدر، اميرالمومنين حيدر کرار، جنگ بدر
، جنگهاي صدر اسلام، جنگ هاي صدر اسلام، صدر اسلام،
احد، خيبر، جنگ احزاب عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ احد عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ بدر عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ خندق عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ تبوک عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ بني نضير عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ حنين عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ خيبر عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در فتح مکه عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ طائف عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ بنى زبيد عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ ذات السلاسل عمر ابوبکر عثمان الفرار
• اميرالمومنين علي عليه السلام در جنگ بنى قريظه و بنى المصطلق عمر ابوبکر عثمان الفرار
نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در دو شنبه 9 اسفند 1395برچسب:
,
ساعت 11:42 توسط امیر علی عرفانیان
|